۱۳۸۸/۱۲/۲۸

بذار این قصه ی عشقو نقد کنم آخه من نقادم بذار از عشق و زجر بگم بذار از اون لحظه ای بگم که تو شاد بودی و من تنها می خوام از این بگم که با عشقت برام جهنم ساختی پاگذاشتی توی دنیای کوچکم قلب بچگانه ام را چه بزرگانه فلک کردی سرسفره هفت سین چه بیرحمانه عیدی رو ازم دیغ کردی راست بودمو بدجوری خمم کردی دروغ نبود اما دروغ شد قلبم وایستاد ازبس دوید برای این عشق این عشق خوارم کرد اخر سرم تهمت بی وفای بهم زد داشتم زندگیمو می کردمو چه بی اجازه قلبمو برداشتی بردی بالا و چه ناجوان مردانه کوبوندیش به زمین چه مغرورانه به قلب ترکیده ی من تکیه زدی و دم از عاشقی می زنی خدا : ما کوچیک این روزگاریم حواست به اون بچه یتیمی باشه که دلش برای مادرش تنگه وگرنه ما همه یتیمیم بماند که ظلم می کنیم وتظاهر به عشق حواست به اون تنهای پرمدعا باشه که یتیم تر از همه یتیماست